• خطبه ها
  • گله از قريش
مترجم : سید علی نقی فیض الاسلام

گله از قريش

« 689»

(208) (و من كلام له (عليه ‏السلام) ) اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ أَكْفَئُوا إِنَائِي وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَيْتِي فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِيَّةِ فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ جَرِعْتُ رِيقِي عَلَى الشَّجَى وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفَارِ. (و قد مضى هذا الكلام في أثناء خطبة متقدمة إلا أني كررته هاهنا لاختلاف الروايتين.

« 690»

(و منه) (في ذكر السائرين إلى البصرة لحربه (عليه ‏السلام) )فَقَدِمُوا عَلَى عُمَّالِي وَ خُزَّانِ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي فِي يَدَيَّ وَ عَلَى أَهْلِ مِصْرٍ كُلُّهُمْ فِي طَاعَتِي وَ عَلَى بَيْعَتِي فَشَتَّتُوا كَلِمَتَهُمْ وَ أَفْسَدُوا عَلَيَّ جَمَاعَتَهُمْ وَ وَثَبُوا عَلَى شِيعَتِي فَقَتَلُوا طَاِئفَةً منْهُمْ غَدْراً وَ طَاِئفَةٌ عَضُّوا عَلَى أَسْيَافِهِمْ‏  

« 691»

فَضَارَبُوا بِهَا حَتَّى لَقُوا اللَّهَ صَادِقِينَ .


از سخنان آن حضرت عليه السلام است (در شكايت از قريش و آنها كه حقّ آن بزرگوار را غصب كردند كه از راه مناجات با خدا عرض مي كند) قسمت اول خطبه 1 بار خدايا من بر (انتقام از) قريش و كسانيكه آنان را يارى كردند از تو كمك مى‏ طلبم، زيرا آنها خويشى و اتّصال مرا (با حضرت رسول) قطع كردند (و خلافتى را كه براى من تعيين فرموده‏  

 ص690

بود غصب نمودند) و ظرف (مقام و منزلت و آبروى حرمت) مرا ريختند، و براى زد و خورد با من براى حقّى كه از ديگرى بآن سزاوارتر بودم گرد آمدند، 2 و گفتند: آگاه باش كه حقّ آنست كه آنرا بگيرى، و حقّ آنست كه آنرا از تو باز گيرند (حقّ را گرفتن و از دست دادن تو يكسان است، پس اگر والى گردى ولايتت حقّ است، و اگر غير تو هم والى گردد او نيز حقّ است) پس با غصّه و رنج شكيبائى كن يا با تأسّف و اندوه بمير (در صورتيكه از غصب خلافت راضى نباشى چاره‏اى ندارى مگر شكيبا بودن يا مردن) 3 پس در آن هنگام ديدم مرا يار و دفاع كننده و ياورى نيست مگر اهل بيتم كه 4 دريغ داشتم از اينكه مرگ ايشان را دريابد (بزد و خورد راضى نشدم كه اهل بيتم تباه نشوند) پس چشم خاشاك رفته را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهن فرو بردم، و براى فرو نشاندن خشم صبر كردم بچيزى كه از حنظل (گياهى است بسيار تلخ) تلخ‏تر و براى دل از كاردهاى بزرگ دردناكتر بود. (سيّد رضىّ فرمايد:) اين سخن (و قسمتى كه در زير در باره اصحاب جمل ذكر ميشود) در بين خطبه‏اى كه پيشتر بيان شد (خطبه صد و هفتاد و يكم) گذشت، ولى من براى اختلافى كه در دو روايت بود دوباره آنرا اينجا آوردم.  

 ص691

و قسمت  دوم از اين سخنان است در باره آنانكه بقصد جنگيدن با آن حضرت عليه السّلام ببصره رفتند (طلحه و زبير و پيروانشان) 5 بر حكمفرمانان از طرف من (عثمان ابن حنيف و ديگران) و بر خزانه داران بيت المال مسلمانها كه در اختيار من بود و بر مردم شهرى (بصره) كه همه پيرو و بر بيعت من بودند وارد گشتند، 6 و اختلاف بين ايشان انداخته جمعيّت و اتفاقشان را بر من پراكندند (پس از ورود اصحاب جمل ببصره جمعى از اهل آن ديار نقض بيعت آن حضرت نمودند) و بر شيعه و پيروانم هجوم كرده گروهى از آنها (مستحفظين بيت المال) را به حيله و نادرستى بقتل رسانيدند، و جمعى از آنان براى شمشير زدنشان فشار دندان داده (با مخالفين جنگيده) با آن شمشيرها زد و خورد كردند تا براستى (با ايمان و اعتقاد پاك) خدا را ملاقات نمودند (كشته شدند).